دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۲

ماجرای زن گرفتن علی جنتی , پسر همین جنتی خودمون ...

ماجرای زن گرفتن علی جنتی , پسر همین جنتی خودمون ...

قربون خدا برم که  هیچ کار این  پدر و پسر به آدم نرفته !

              

آخه بگو مجبور بودی اینجوری زن بگیری ؟

یا خیرسرت ,  اینقدر بهت فشار آورده بود و بیخ خفت تو گرفته بود ؟

که با هویت جعلی و در هنگام فراری دادن و فرار کردن بری دوجا خواستگاری و زن بگیری ؟

بدا بحال ما که رئیس وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ما یه  قاچاقچی انسان و یک متقلب و جاعل اسناد دولتی و در کل یک گانگستر به تمام معنا بوده و با این سوابق درخشان میخواد ماها رو ارشاد بکنه و فرهنگ اسلامی بهمون یاد  بده !!

حالا ماجرا را از زبان خودش بخوانید:

اما بخش جالب داستان زندگی جنتی جایی است که حتی مجبور شده با هویت غیرواقعی با همسرش ازدواج کند.

منبع خبر : http://alef.ir/vdcivrarpt1azw2.cbct.html?212583


علی جنتی که در آن دوران خفقان و فضای امنیتی کشور با توصیه و همراهی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تشکیلات فرار را برای فراری‌ دادن، اقامت، آموزش و برگرداندن مبارزان انقلابی کشورمان در کشور سوریه طراحی کرده بودند،



                            



 درباره این فصل از زندگی‌اش (ازدواج) گفته است:
«سال ۵۵ با یک گذرنامه عربی رفتم کویت، ویزای ایران گرفتم و به صورت رسمی و از طریق فرودگاه مهرآباد آمدم ایران.

عربی بلد بودم و با لباس عربی هم آمدم که کمتر شک کنند.
رفتم ملاقات شهید بهشتی و شهید مفتح و چند نفر دیگر و قرار و مدارهایی برای فرستادن افراد به خارج از کشور گذاشتیم.

آن موقع واقعا هیچ امیدی نداشتم که انقلاب به این زودی‌ها به نتیجه برسد و می‌دانستم که اگر از ایران بروم احتمال اینکه بتوانم دوباره برگردم کم است.

 تصمیم به ازدواج داشتم اما نمی‌خواستم با غیر ایرانی ازدواج کنم.

بگو آخه  مرد ناحسابی با کدوم عقلی این تصمیم را گرفتی ؟

با هویت واقعی خودم هم نمی‌توانستم ازدواج کنم.

در کرمانشاه با خواهر همسرم (خواهر همسر آینده‌ام) که قبلا در جلسه‌های تفسیر قرآن من در سنقر شرکت می‌کردند، مشورت کردم.

 ایشان یک نفر را معرفی کرد اما بعد از خواستگاری خانواده‌شان به من مشکوک شدند و مجبور شدم‌ رها کنم. بعد خواهر خودش را معرفی کرد اما این بار خودم جلو نرفتم.»

وزیر ارشاد در ادامه افزوده است:

 
«آقای موسی موسوی که الان قائم‌مقام مجمع تقریب مذاهب اسلامی است و از قدیم مرا می‌شناخت آنجا امام جماعت بود و مسجد و محفلی داشت.

ایشان واسطه شد و از طرف من از خانواده همسرم خواستگاری کرد.

بعد خودم با دختر خانواده صحبت کردم و گفتم من فراری هستم و اگر ازدواج کنم باید خارج از کشور زندگی کنیم.

گفتم تا وقتی ارتباطتان با من لو نرفته راحت می‌توانید برگردید ایران اما اگر لو برود احتمال دارد که دیگر نتوانید بیایید.

ایشان پذیرفت اما پدر و مادرشان کمی مشکوک بودند. پرسیدند:

 پدرش کجاست؟

مادرش کجاست؟

پدر من هم آن موقع در اسدآباد همدان تبعید بود.




دراصل  و بنابر شواهد و مدارک   مشغول آدمفروشی بوده...

گفتم پدر و مادرم لبنان هستند و من هم در لبنان دانشجو هستم.

به همین راحتی به مردم دروغ گفته و شرمی هم ندارد !

 آنها هم به اعتبار آقای موسوی قبول کردند دخترشان را به من بدهند.

خطبه را خودم و آقای موسوی خواندیم.

عقد را هم نمی‌توانستیم ثبت رسمی کنیم و بعد از انقلاب ثبت کردیم.

به همسرم گفتم من از ایران می‌روم شما هم گذرنامه و ویزا بگیرید و بعد از من بیایید و ایشان هم سه چهار ماه بعد آمدند.»

علی جان برو خودتو به دکتر نشون بده , چون ممکنه دوباره خفت تو بگیره و مجبور بشی دروغ بگی و با مدرک و هویت جعلی بری و کار دست خودت بدی .....  


الف هم محض اطمینان نوشته و قید کرده که :

نام، نام خانوادگی، تاریخ تولد و ملیت از معدود چیزهایی هستند که با اطمینان کامل یک بار برای همیشه به خاطر می‌سپاریم.

اینها هویت رسمی ما هستند. نه قرار است مثل سن تغییر کنند و نه مثل پسورد لو بروند.

هیچ نظری موجود نیست: